خاطره
وقتي به ياد مرگم مي افتم همه غصه هايم بي جا و همه شاديهايم به حزن بي پايان تبديل مي شوند خدايا به تو پناه مي برم از لحظه ايي كه مامورهايت برسند و اجازه حتي نشستن هم به من ندهند و جانم را قبض كنند خم چو نگون گشت و يكي قطره ريخت هوش ز مدوهوش دو عالم گريخت
Power By:
LoxBlog.Com |